<--- MOHAMMAD REZA ---> <--- Online ---> Like Nobody....: December 2007

18 December 2007

اثبات بودن



روزگاري حرف هاي دلم را بي هيچ ادعايي بر قلب کاغذ مي نوشتم , هر بار که قلب سفيد دفترم را خط به خط سياه مي کردم با خود مي گفتم مي توانم با سياهي قلب کاغذ به همگان بگويم که زنده ام ...
با خود مي پنداشتم چه ساده مي توان گفت زنده ام تنها به بهاي سياهي يک کاغذ ... اما امروز که کاغذم کاملا سياه شده است , ديدم اثبات بودن , خيلي دشوار تر از آن است که فکر مي کردم

به حرمت حضور تو چون تو يگانه مي شوم


کاش رويا هايمان روزي حقيقت مي شدند

تنگناي سينه ها دشت محبت مي شدند

سادگي مهر و صفا قانون انسان بودن است

کاش قانونهايمان يک دم رعايت مي شدند

اشکهاي همدلي از روي مکر است و فريب

کاش روزي چشم هامان با صداقت مي شدند

گاهي از غم مي شود ويران دلم

کاشکي دلها همه مردانه قسمت ميشدند.....




تو از نهايت اميد به درد من گريختي

به حرمت حضور تو چون تو يگانه مي شوم

17 December 2007

كاش

كاش در دهكده عشق فراواني بود

توي بازار صداقت كمي ارزاني بود

كاش اگر گاه كمي لطف به هم ميكرديم

مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود

كاش به حرمت دلهاي مسافر هر شب

روي شفاف تزين خاطره مهماني بود

كاش دريا كمي از درد خودش كم مي كرد

قرض مي داد به ما هرچه پريشاني بود

كاش به تشنگي پونه كه پاسخ داديم

رنگ رفتار من و لحن تو انساني بود

مثل حافظ كه پر از معجزه و الهامست

كاش رنگ شب ما هم كمي عرفاني بود

چه قدر شعر نوشتيم براي باران

غافل از آن دل ديوانه كه باراني بود

كاش سهراب نمي رفت به اين زودي ها

دل پر از صحبت اين شاعر كاشاني بود

كاش دل ها پر افسانه ي نيما مي شد

و به يادش همه شب ماه چراغاني بود

كاش اسم همه دختركان اينجا

نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود

كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر

غرق اين زندگي سنگي و سيماني بود

يادم باشد زنده ام

يادم باشد جواب كينه را با كمتر از مهر وجواب دو رنگي را با كمتر از صداقت ندهم

....
يادم باشد بايد در برابر فريادها سكوت كنم
و براي سياهي ها نور بپاشم

....
يادم باشد از چشمه، درسِِ خروش بگيرم
و از آسمان درسِ پـاك زيستن

....
يادم باشد سنگ خيلي تنهاست …
يادم باشد بايد با سنگ هم لطيف رفتار كنم مبادا دل تنگش بشكند ....

يادم باشد براي درس گرفتن و درس دادن
به دنيا آمده ام … نه براي تكرار اشتباهات گذشتگان
….

يادم باشد زندگي را دوست دارم
….

يادم باشد مي توان با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردي
كه از سازش عشق مي بارد به اسرار
عشق پي برد و زنده شد
….

يادم باشد سنجاقك هاي سبز قهر كرده
و از اينجا رفته اند … بايد سنجاقك ها را پيدا كنم
يادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشم
….

يادم باشد گره تنهايي و دلتنگي هر كس
فقط به دست دل خودش باز مي شود

يادم باشد زنده ام

لبخند اجباري

خستَم از لبخند اجباري خسته ام از حرفاي تکراري
خسته از خواب فراموشي، زندگي با وهم بيداري

اين همه عشقاي کوتاه و اين تحمل هاي طولاني
سرگذشت بي سرانجام گمشدن تو فصل طوفاني

حقيقت پيش رومون بود ولي باور نميکرديم
همينه روز روشن هم پي خورشيد مي گرديم

نشستيم روبروي هم تو چشمامون نگاهي نيست
نه با ديدن نه با گفتن به قلب لحظه راهي نيست

من و تو گم شديم انگار تو اين دنياي وارونه
که درياشم پر از حسرت هميشه فکر بارونه

سراغ عشقو مي گيريم تو اشک گريه ي آخر
تو درياي ترك خرده ميونِ موج خاکستر

شعر از: دكتر افشين يدالهي

کاش مي شد

کاش مي شد خويشتن را بشکنيم

يک شب اين تنديس تن را بشکنيم

بشکنيم اين شيشه صد رنگ را

اين تغافل خانه نيرنگ را

آسمان دوستي آبي تر است

شب در اين آيينه مهتابي تر است

من نمي گويم کسي بي درد نيست

هرکسي دردي ندارد مرد نيست

ليک مي گويم که فصل سوختن

آب را هم مي توان آموختن

خنده ها را مي توان تقسيم کرد

گريه ها را مي توان ترميم کرد

کزخطر مي بارد از اين فصل سرد

دوستي رابايد اول بيمه کرد

عشق با لبخند مردم زنده است

زندگي هم با تبسم زنده است


http://mrb.mee.ir


محمد رضا


MRB.MEE.IR